«دولت غیرایدئولوژیک»

سعید سهرابی

 

 

اخیرا مطلبی کوتاه از رفیق اشرف دهقانی تحت عنوان«ایدئولوژی و توجیه جنایت» در سایت ها منعکس شده است . از آنجا که طرح مباحث مهمی مثل ایدئولوژی و «ماده و شعور» و .... در این مطلب در حاشیه مسائل دیگر بیان شده، لاجرم انتظار توضیحات دقیقی از این مقولات نمیرود.من ضمن موافقت با سمت و سوی این مقاله تا آنجا  که تلاش می کند بر عینیت یعنی هستی اجتماعی تاکید کند و همسویی در این باب که دولت نمی تواند غیر ایدئولوژیک باشد، می خواهم چند نکته را یادآور شوم. اول اینکه ایدئولوژی صرفا مشتی افکار و ایده و قانون یا اصول یا ذهنیت نیست بلکه یک رابطه اجتماعی است. خود در مقابل عینیت طرح نمی شود بلکه عینیتی است که طرح می شود .دوما رابطه اجتماعی در جامعه طبقاتی، خود رابطه ای ایدئولوژیک است.مقولاتی مثل «جامعه مدنی» و «دولت» پیکر معین رابطه مسلط کالایی در جامعه سرمایه داری هستند.  ثالثا دولت نه به اعتبار مدعای نظری اش بلکه به اعتبار «عینیت» یا هستی اش ایدئولوژیک است . و چهارم اینکه« دولت کمونیستی» یک دهن کجی به مارکسیسم است، که اصولا دولت را بازمانده جامعه طبقاتی و مقوله ای که باید محو شود می شناسد. در آخر اینکه ایدئولوژی خوب در مقابل ایدئولوژی بد قرار نمیگیرد بلکه همه ایدئولوژی ها بدند زیرا آگاهی کاذبند و مارکسیسم نه ایدئولوژی که اندیشه ای علمی انتقادی و انقلابی است. بقول مارکس « برای ما کمونیزم وضعی نیست که می باید برقرار گردد، آرمانی نیست که واقعیت می باید از آن پیروی کند. ما آن جنبش واقعی را کمونیزم می خوانیم که وضع کنونی را رفع می کند. شرایط این جنبش از پیشنهاده های موجود بدست می آید. ایدئولوژی آلمانی ص 45» با این حساب فقط سهوا می توان مارکسیسم را ایدئولوژی نامید . مارکسیسم ایدئولوژی بطور کلی را نقد می کند وآن را در پیکر های اجتماعی هم دنبال می کند.

  انگلس در فوئر باخ و پایان فلسفه می نویسد: « در وجود دولت نخستین نیروی ایدئولوژیک مسلط بر انسان در برابر ما خود نمائی می کند. ص 74» پس دولت بزعم انگلس عینیتی ایدئولوژیک است در مقابل ما، فارغ از هرگونه پسوند و پیشوندی.

من در نقد یکی از مدعیان دولت غیر ایدئولوژیک بنام سارا محمود در سال 74 13مطلبی نوشته ام که در جهاتی می تواند واز نگاهی دیگر به مسئله دولت بپردازد . در اینجا بخشی از آن مقاله  که مربوط به نقد دموکراسی طلبی و دولت غیر ایدئولوژیک است را مستقیما می آورم.بخش اول این مقاله را

 می توانید در این  آدرس   ببینید.

  توضیح اینکه سارا محمود از نویسندگان ارگان راه کارگر در شماره 125 این نشریه مقاله ای دارد بنام « نه سوسیالیسم ونه دموکراسی» که در آنجا تعاریف خود را از دموکراسی و دولت ارائه داده است .نقد من بر این مقاله واساسا بر مدعیان دموکراسی عام و دولت غیرایدئولوژیک است.

 

 

سارا محمود و دولت غیر ایدئولوژیک

 

 

 

هشدار های سارا محمود برای دولت ایدئولوژیک باب دیگری از درک نادرست او از دولت و ایدئولوژی می گشاید. برای روشن تر شدن مطلب باید ببینیم رابطه دولت و ایدئولوژی چیست.

درک نادرست از ایدئولوژی باعث شده است که بسیاری دولت را به اعتبار آنکه بر مدعای خاص نظری استوار نیست غیر ایدئولوژیک بنامند. دلیل آنها مرز بندی با طرفدازان دولتهای مذهبی یا « دولتهای مارکسیستی » و « دولتهای کمونیستی » و غیره  است. واقعیت اینست که تا آنجا که به مارکسیسم مربوط است ، دولت حتی در بهترین حالت یعنی دولت کارگری یک «شر» نامیده میشود و نشانه تنا قضات هنوز موجود طبقاتی است.مقوله ای بنام دولت کارگری از دو جز تشکیل شده است که هر دو مورد نقد مارکسیسم است و در جوهر خویش با آنها توافقی ندارد و خواهان از میان رفتن آنهاست. یعنی جنبش کارگری انقلابی بر علیه موقعیت کارگری قیام می کند و معطوف به از میان برداشتن دولت است و اذعان میدارد تا آنجا که دولت را پذیرفته است یک «شر ضروری » را پذیرفته است.و این را کتمان نمی کند که دولت وایضا دموکراسی باز مانده جامعه کهن و محدودیت های طبقاتی ایدئولوژیک است. مارکسیستی خواندن این مقولات البته یک دهن کجی به مارکسیسم است. پس بحث بر سر الصاق این یا آن ادعای ایدئولوژیک به دولت نیست ، بلکه بر سر ماهیت دولت است که اساسا از جنس ایدئولوژی است. برای آنها که ایدئولوژی را مشتی اصول و قوانین  و مفاهیم نمیدانند یا فقط اینها نمی دانند نه تنها دولت بلکه تمامیت سازمان اجتماعی جامعه طبقاتی ایدئولوژیک است. این مسئله در جامعه سرمایه داری به عمیق ترین شکل خود دست یافته است.

اگر ایدئولوژی را درک وارانه یا آگاهی کاذب بدانیم لاجرم باید آن روابط اجتماعی و پراتیکی را که این آگاهی ناظر بر آنست بعنوان منشا آن باز شناسیم.

جدائی کارزنده از کار مرده و تبلور آن در دو شخصیت جداگانه مثل سزمایه دار و کارگربنیاد شکل گیری روابط  ایدئولوژیک  جامعه کنونی و واقعیت مرکزی جامعه سرمایه داری است . موقعیت کارگری و موقعیت سرمایه داری یعنی وجود دو طبقه اجتماعی در سایه این جدایی میسر بود. در حالیکه بنیاد و اساس سرمایه و ذات مالکیت خصوصی کار است یعنی بنیاد یگانه پدیده را اثبات می کند، وجود طبقات ناشی ازجدائی و انتزاع کار از مالکیت یا همان کار مرده ، دو گانگی مادیت یافته آنرا به نمایش می گذارد. سازمان یافتن روابط اجتماعی بر محور یک جدائی کاذب منشا آگاهی کاذب و لاجرم درک وارانه از پدیده است. جریان یافتن این دوگانگی بر بستریگانگی واقعی امری است که تنها زیر سلطه طبقاتی میسر است و مجموعا اساس پدیده ای بنام جامعه سرمایه داری را تشکیل میدهد . پدیده روابط اجتماعی در جامعه سرمایه داری مثل تمام اشکال پدیده ای کنه آن مستور و نمود وارانه بنیادهای خویش است. چنین می نماید که سزمایه کار را می آفریند و از این رو بر آن تسلط دارد. این تسلط و نمود وارانه ، به شکل روابط اجتماعی مادیت و پیکر یافته است . کشف یگانگی در پس این وارانگی و تناقض توسط علم میسر است. علمی که در قشر بورژوائی خود پنهان نشده باشد.

مارکس می نویسد : « در مورد اشکال پدیده ای از قبیل «ارزش و بهای کار » یا «دستمزد» که بنحو دیگری غیر از رابطه ذاتی خود  یعنی ارزش و بهای  نیروی کارتجلی مینماید همان حکمی صدق می نماید که در باره تمام اشکال پدیده ای و کنه مستور آنها صادق است. در حالیکه اشکال پدیده ای مستقیما و خود بخود مانند راه و رسم عادی ادراک در ضمیر منعکس می گردند ، کنه آنها باید فقط بوسیله علم کشف گردد....» کاپیتال ص 491

درک وارانه از پدیده اگر تنها مشتی اصول و مفاهیم و ذهنیت محض بود ، با اصلاح زبان و مراجعه به فرهنگستان و چاپ جدیدی از فرهنگ مساله فیصله می یافت و ظرف یک نشست دولت ایدئولوژیک از صفحه روزگار محو می شد. اما این وارانگی به مثابه سازمان روابط اجتماعی قدرتمند و واقعی با تمام متعلقاتش مادیت یافته است و ذولت یکی از این متعلقات جامعه طبقاتی است. این مادیت هم خود وهم تفکر ناظر بر آن ایدئولوژیک است. این وارانگی مادیت یافته ، یعنی ایدئولوژیک ، سازمان و قالب بندی کار مرده و کار زنده راتشکیل می دهد و تسلط گروهی بر گروه دیگر را چون امری عادی و منطقی جلوه می دهد. دولت نمایش و ابزار این سلطه است. آگاهی بر کنه پدیده و ذات آن از آنجا که افکار طبقه حاکم به افکار حاکم ارتقا می یابد با دشواربهای بسیاری روبرو است . به همین دلیل کم نیستند کسانی که سلطه فرد بر فرد و گروهی بر گروه دیگر که امر حکومت هاست برایشان امری طبیعی  ، و نه ناشی از سلطه طبقاتی ایدئولوژیک  جامعه انسانی است. مارکسیسم به مثابه یک تئوری انقلابی ـ انتقادی ـ علمی  کشف و بررسی آن سوی این وارانگی و تغییر و دگرگونی در این سازمان ایدئولوژیک روابط در جامعه انسانی یعنی رفع ایدئولوژی را بمثابه رهایی انسان دنبال می کند. از این رو مارکسیستها دولت را در بهترین حالت هم که برخی از مشخصات دولت بودن خود را از دست داده است و یک دموکراسی از نوع کمون است به عنوان ارثیه سازمان طبقاتی ایدئولوژیک جامعه کهن نقد کرده و بعنوان یک « شرّ ضروری » که ضرورتش از وجود بقایای نظام طبقاتی ناشی می شود از آن یاد می کنند. ایدئولوژیک بودن این دولت همانقدر واقعی است که دولت بودنش . جنبش کارگری انقلابی تا محو هرگونه سلطه و استثمار فرد از فرد و مظاهر ایدئولوژیک جامعه طبقاتی همزمان منقد عملکرد پروسه ای خویش است  یعنی دولتی را که خود بنا نهاده است نقد می کند. با هیچ عنوان دیگری نمی توان این بازمانده سازمان ایدئولوژیک جامعه طبقاتی را آرایش کرد. حتی اگر تصدیق تابعیت اقلیت از اکثریت و سلطه بخشی بر بخش دیگر از صندوق آرا عمومی درآمده باشد یا توسط شورا ها معمول شده باشد. این بمعنای نفی آرای شورا ها نیست ، بلکه بدین معناست که شورا ها فاصله خودرا تا رهایی کامل می فهمند و هر تصمیم خودرا نسبت به رهایی کامل جامعه ارزیابی می کنند. این که کسی خیال کند ظرف یک امروز تا فردا میتوان دولت را از میان برداشت زیرا باز مانده جامعه طبقاتی است همانقدر انحرافی است که کسی دولت را چون شورایی است دیگر دارای مشخصات عام دولت نداند. آگاهی و اشراف بر این مسئله است که اقتدار گرایان خوش نمی دارند . هنر آنها این است که در عرصه نمود ها و وارانگی های مادیت یافته و مفاهیم ناظر بر آنها دست ببرند نه به ریشه ها. این ایدئولوگ ها مدافعان آینده وضع موجودند . اگر تغییرات مورد نظرشان حاصل شد به ستایش آن می پردازند وتحت عنوان« دستاورد مبارزات مردم » هر گونه نقد وضعیت نوین را سرکوب می نمایند. چنین بینشی نمی توانددرکی ناظر بر انقلاب و تداوم آن داشته باشد. بخشی از متعلقین به این بینش حتی هنوز جرات نمی کننداز حاکمیت مستقیم مردم به جای مشارکت و کنترل سخن بگویندتا چه رسد که منقد همین حاکمیت مستقیم باشند. بزعم آنها آزادی بیان و احزاب  و اجتماعات عمومی و ....هم از سر ما زیاد است . گیریم که خانم تاچر از صندوق در بیاید یا در بعضی نقاط کمتر از نصف مردم در انتخابات شرکت کرده باشند ، چه باک مهم اینست که این ذولتها غیر ایدئولوژیک هستند. آیا واقعا اینطور است؟و آیا دولت اساسا می تواند غیر از تجسم روابط ایدئولوژیک چیز دیگری باشد؟!!

 در احتماعی مبتنی بر طبقات افراد نیز دارای  جایگاه ایدئولوژیک اند . فرد در جامعه سرمایه داری کسی است که توسط سازمان ایدئولوژیک جامعه صیقل خورده و قالب گیری شده است و مهر طبقه ای معین را بر پیشانی دارد. حتی خود جناب بورژوا نیز محکوم است تا به فرمان چرخ اقتصاد و رقابت مطیعانه گوش دهد وگرنه به سلک ورشکستگان خواهد پیوست. این موقعیت اجتماعی همه هستی اورا می سازد و این همه هستی اوست که در جریان بازار باز سازی میشود. او تجسم کار مرده یعنی سرمایه شخصیت یافته است. در مورد کارگران نیز به اعتبار موقعیت کارگریشان یعنی جایگاه اجتماعیشان تنها تجسم نیروی کار محض اند. تهی از هرگونه خلاقیت و مشخصه فردی . همانطور که خرده بورژوا تجسم حرص و آز سرمایه کوچک است. این مقام های ایدئولوژیک با سلطه پاس داری میشوند و به مثابه سلول های ایدئولویکی هستند که افراد را در خود زندانی کرده اند. از اینرو است که فرد در جامعه طبقاتی با تنهایی و جدایی صوری اش از دیگران به مثابه فرد مشخص می شود نه با شکوفایی استعداد و توانائی هایش. فرد به اندازه رهائیش از این سلول ایدئولوژیک طبقاتی و با پیوند غیر ایدئولوژیکش با دیگران از آزادی برخوردار می شود. این قالب بندی و سازمان اجتماعی بر افراد حاکمیت دارد. از این رواست که تنها از فرد تحت شرایط و نه از فرد به مثابه فرد آزاد در جامعه طبقاتی می توان سخن گفت.

بطور خلاصه ایدئولوژی عبارت است از سازمان روابط اجتماعی طبقاتی به مثابه یک وارانگی مادیت یافته و توجیه و توضیحات آن در عرصه ذهن یعنی آگاهی کاذب . می توان گفت ایدئولوژی پرده ساتریست که حقیقت پدیده را مستور می دارد . قالب بندی یا تحقق وارانگی نمود پدیده است . ایدئولوژی یک رابطه اجتماعی است .  در چنین جامعه ای که بر این منوال شکل یافته و بوسیله یک دولت به این حیات ایدئولوژیک تداوم می بخشد کلیه روابط اجتماعی ایدئولوژیک خواهد بود.

انگلس در فوئر باخ و پایان فلسفه می نویسد: « در وجود دولت نخستین نیروی ایدئولوژیک مسلط بر انسان در برابر ما خود نمائی می کند.» ص 74

اما سارا محمود دولت را به محض آنکه مدعای خاص نظری نداشته باشد « غیر ایدئولوژیک » می داند . این خود درک نادرستی از دولت و سازمان روابظ اجتماعی در جامعه طبقاتی و لاجرم عدم درک سوسیالیسم به مثابه جنبشی است که این روابط اجتماعی را دگرگون می کند.

 

 

سعید سهرابی

مهر  1374برابر با سال 96 میلادی